۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

دعوت به مراسم کتاب‏خوانی

سه ساعت طول کشید تا مامان بزرگ تک تک امول غیر منقولش را بشمارد. توی آن اتاق خفقان آور، صدای زن که مشرف به مرگ بود ظاهراً به هر چیزی که اسم می‌برد وقار می‌بخشید. وقتی امضای لرزانش را به آن اضافه کرد و شاهدها زیرش را امضا کردند، لرزشی مرموز دلهای جمعیتی را که جلو خانه، زیر سایه‌ی درختهای گردآلودِ بادام ِ میدان، جمع شده بود تکان داد.
تنها چیزی که زمین مانده بود صورت مفصل دارایی غیر مادی بود. مامان بزرگ با تلاش زیادی – همان تلاشی که نیاکانش پیش از مرگ از خودشان نشان داده بودند تا از سلطه دودمانِ‌شان مطمئن شوند – روی باسن غول آسایش نیم‌خیز شد و گیج و منگ با لحنی تحکم‌‌‌آمیز و صمیمی صورت مستغلات نامرئی را برای دفتردار دیکته کرد:
ثروتهای زیر زمینی، آبهای ساحلی، رنگ پرچم، حاکمیت ملی، جشنهای سنتی، حقوق بشر، حقوق مدنی، رهبری ملت، حق استیناف، تحقیقات مجلس، توصیه نامه، سوابق تاریخی، انتخابات آزاد، ملکه‌های زیبایی، سخنرانیهای مذهبی، تظاهرات عظیم، بانوان جوان متشخص، آقایان آداب‌دان، نظامیان موشکاف، عالی جنابْ کاردینال ِ عظیم‌الشان، دیوان عالی، کالاهای ممنوع‌الورود، زنان آزادیخواه، مشکل گوشت، پالایش زبان، سرمشق قرار گرفتن، مطبوعات آزاد اما مسئول، آتنِ آمریکای جنوبی، افکار عمومی، درسهای دموکراسی، اخلاق مسیحیت، کمبود ارز خارجی، حق پناهندگی، تهدید کمونیسم، همکاری دولت، هزینه کمرشکن زندگی، سنتهای جمهوری، طبقات محروم، بیانیه‌های حمایت سیاسی، ...
حرفهایش ناتمام ماند. شمارش پرزحمت ِ تک تک ارقام او را از نفس انداخت. مامان بزرگ درونِ آشوبِ قواعدِ انتزاعی دست و پا می‌زد، قواعدی که مدت دو قرن در خدمت توجیه اخلاقی قدرت خانواده بود. آن وقت آروغ بزرگی زد و جان داد.

بخشی از "تشییع جنازه‏ی مامان‏بزرگ" – پرندگان مرده – گابریل گارسیا مارکز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ

دنبال کننده ها