۱۳۸۸ دی ۵, شنبه
به خودم. به بچهی نداشتهي خودم.
ساعت دو صبح، برگشتنی از خونهی دوستت اگه یه زن استخونی ِ آرا ویرا کرده دیدی که کنار خیابون داره به رانندهها نخ میده به بچهت بگو ج.ندهها اصلن شبیه اونایی که تو کتابا میخونی و تو فیلما میبینی نیستن. نه از روزگار عاصی شدن و نه گنده گوزی فلسفی بارِت میکنن. بگو فوق فوقش ننه باباش به خاطر یک مشت اسکناس ناقابل فروختنش به یه جا.کش متوسط که از این خونه تا اون خونه لب و لوچه تاب بده و فلان یارو رو بلیسه و واسه عالم و آدم عشوه خرکی بریزه. بگو همهشون واسه دوزار بیشتر حاضرن روی بند ناف هر ننه قَمَری بندری برقصن و رو آلت هر شونزده هیفده سالهای که از جیب ننه باباش پول کش میره ویراژ بدن، اصلن هم ناراضی و ناراحت نیستن. بهش بگو دنیا همیشه اونی نیست که ادب پرورانِ مُزَور به خوردت میدن. بگو فعالان حقوق زنان هم همچین آش دهن سوزی نیستن و یادشون رفته بگن همهی زنای دنیا از یه کم تا زیاد ج.ندهن - که مادرت هم جزو یکی از همونا بود.- منتها به جای شب به شب، بعد از عقد قرارداد به مدتِ تا آخر ِ عمر واسهی فقط یک مرد س.اک میزنن و تلمبه تلمبه آب میدن بیرون و فردا صبحش یه قرص کوچولوی کرم رنگ میندازن بالا که یهوخ تخم بیموقعی نکاشته باشن که فردا روز واسه الف تا یای زندگیش یه توجیه مزخرف جور کنن. بگو مامان خودت هم جزو همون میلیون میلیون ج.ندهای بود که واسه یه کم بیشتر مایه تیله خوب خونه رو رفت و روب میکرد و برق مینداخت به در و دیوار خونه که اضافه حقوق بگیره واسه یه کم رفاه بیشتر. بگو مامانت زنها رو به دو دسته تقسیم میکرد: ج.ندههایی که فعال حقوق زنان بودن و ج.ندههایی که فعال حقوق زنان نبودن. بگو بین این دو دسته یه پرانتز باز کرده بود که فقط چنتا زن که تعدادشون از انگشتای دست کمتر بود رو چپونده بود توش که میدونست واسه الف تا یای زندگیشون تا اینجای کار جون کنده بودن که بین اون همه مستمری بگیر بیحیا درخششی داشتن بی رقیب که یکیش مادر خود مامانت بود و اون یکی "س" و اون یکی "ن" و چند نفر دیگه. بگو باقی همه یا مث مامانت بودن یا مث بقیه. فقط مث توی پرانتزیا نبودن. بگو اگه توی یه کتاب خوندی که یه ج.ندهای به جای کفلهای توپر و ساقهای اپیل کردهی براق و چن تایی خط و خوط چروک زیر چشم، یه زبون دراز داره و یه فکر مسهل که یه ریز داره برات اگزیستانسیالیسم میرینه بدون دروغه. ج.ندهها از همونهایی هستن که موهاشونو مش ریغماسی میکنن و لباشونو با خط لب کلفت میکنن و تو سوز گداکش زمستون، ساعت دو صبح کنار خیابون وامیستن و منتظر میشن یه شونزده هیفده سالهی دماغو که از جیب ننه باباش پول کش رفته بیاد ورداره ببردشون. چون گندهتر از اونا زودتر از این ساعتا لقمهشونو پیچیدهن و زدن به چاک.
ارسال شده توسط
balbaleh
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر