۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

هی الدورادو! خاک تو سرت که انقدر دوری.

الدورادو قبلن یه شهر خیلی دور بود، پر از زندگی. حالا اما یه جاییه که فقط؛ صبح که از خواب بیدار می شی، همون جوری با لباس معمولی که تنته، با دست و روی نشسته می‏شه راه بیافتی بری بقالی یه قالب پنیر بخری، یعنی نه مانتویی، نه چیزی، نه آرایشی، و نه حتا یک نگاه به آینه. اون همه اِلِمان خوشبختی رو ازش حذف کردم و هنوز دوره الدورادو، خیلی دور.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بايگانی وبلاگ

دنبال کننده ها